۰۲ بهمن ۹۵ ، ۱۴:۲۰
تاریخ انقضا
قلم از دست می افتد؛ چشم هایم تار می بینند؛ مغزم که دیگر رد داده است...
قلم از دست می افتد؛ چشم هایم تار می بینند؛ مغزم که دیگر رد داده است...
دل خوش به بیراهه، دل خوش به همه دنیا
دل خوش به غم امروز، به آزادیِ فردا
...آلبوم قشنگی بود...
درسته خراب آقا محسنیم (اونم بعد کار عجیبی که بعد سیزده سال کرد...!) ولی خب بلخره اسمش با اسم آقا محسن هم خانوادس دیگه...
جوانکی مغرور، که چندی بود نومید گشتندی و اندیشه هایی پوچ در سرش جولان دادندی و او را درگیر کردندی، نزد درویشی رفته و پندی امید دهنده طلب کردندی. درویش او را چنین گفتندی