و دیگر هیچ.../قسمت اول
ای حسین، ای شهید بزرگ، آمده ام تا با تو راز و نیاز کنم.دل پر درد خود را به سوی تو بگشایم. از انقلابیون دروغین گریخته ام. از تجار ماده پرست که به اسلحه ی انقلاب مسلح شده اند بیزارم. از کسانی که با خون شهیدان تجارت می کنند متنفرم. از این ماکیاول صفتانی که به هیچ ارزش انسانی پای بند نیستند و همه چیز مردم را، حیات و هستی و شرف خلق را و حتی نام مقدس انقلاب را، فدای مصالح شخصی و اغراض پست مادی خود می کنند گریزانم...
ای حسین، دلم گرفته و روحم پژمرده؛ در میان طوفان حوادث که همچون پر کاه ما را به این طرف و آن طرف می کشاند، مایوس و دردمند، فقط بر حسب وظیفه به مبارزه ادامه می دهم و گاه گاهی آنقدر زیر فشار روحی کوفته می شوم که برای فرار از دست درد و غم دست به دامان شهادت می زنم تا از میان گرداب وحشتناکی که همه و انقلاب را فرو گرفته است لااقل گلیم انسانی خود را بیرون بکشم و این عالم دون و این مدعیان دروغین را ترک کنم و با دامنی پاک و کفنی خونین به لقا پروردگار نائل آیم...
...
ای حسین، دردمندم، دل شکسته ام و احساس می کنم که جز تو و راه تو دارویی دیگر تسکین بخش قلب سوزانم نیست...
ای حسین، من برای زنده ماندن تلاش نمی کنم، از مرگ نمی هراسم، به شهادت دل بسته ام و از همه چیز دست شسته ام، ولی نمی توانم بپذیرم که ارزش های الهی و حتی قداست انقلاب، بازیچه سیاست مداران و تجّار ماده پرست شده است.
.
..
...
قسمتی از دست نوشته ی دکتر شهید چمران در سال 1976 در لبنان
صفحه ی 74 از کتاب زیبای "خدا بود و دیگر هیچ نبود"
این کتاب، مجموعه ای از دست نوشته های شهید است؛ طرزِ نگارشِ نوشته ی بالا نیز به همان صورتِ نگارشِ کتاب است.
لازم به ذکر است که انقلابی که شهید در این نوشته به آن اشاره دارد، انقلابِ مردمِ فلسطین و مقاوت بوده است در تاریخ مذکور