۲۹ شهریور ۹۵ ، ۱۱:۱۰
گرفتار
دل خوش به بیراهه، دل خوش به همه دنیا
دل خوش به غم امروز، به آزادیِ فردا
هر روز را شب کردم و آخر هیچ نگفتم
به ناگاه که شب شد روز، فقط کُفر بگفتم
گرفتارِ این دنیا شدم و خدایم شده اَهریمن
قبله گم گشت و عبث شد سجده کردن
پوچ بود، به هر مشتی که چشم دوختم
شد برگ های برنده، مهره های سوخته ام
عقل می گوید که تمام شد دگر این راه
سپید نیست دگر پایانِ شب های سیاه
دلِ دیوانه ی من، همچنان چیزِ دگر می گوید
راهی قدیمی که نرفتم را نشانم می دهد
این بار می خواهم به راهِ دل قدم بگذارم
عهدِ نشکستنِ یک صدمین توبه گذارم
رها کن منِ عاقل را از این زندانِ بی پایان
همه عالَم را به همان راهِ دلِ دیوانه کشان
بلکه آزاد از دل خوشی های بیهوده شویم
خلاص از شرِّ شیطان و گرفتارِ صراطِ مستقیم
باباطاهر نیمه عریان