و دیگر هیچ... (3)
کشمکش زندگی را بنگر! چه طوفان وحشتناکی به پا شده است! همه قدرت های جور و ستم و پلیدی، دست به دست هم داده اند تا مرا نابود کنند. اژدهای مرگ، دهن باز کرده که مرا ببلعد، لهیب آتش، اطراف مرا می سوزاند، همچون پر کاه بر موج حوادث، در میان این دریای طوفانی بالا و پایین می روم، چه سرنوشت مبهمی! چه دردها و چه غم ها، چه مصیبت ها و چه شهادت ها، چه شکست ها و چه محرومیت ها، چه ظلم ها و چه جنایت ها...چه بگویم؟ چه می گذرد؟... نمی دانم ولی آنچه می دانم آنکه شهادت ساده ترین راه نجات من است...
هجوم از همه طرف شروع می شود، همه روزنه های امید کور می گردد، یأس، ترس، خوف و وحشت بر همه جا سایه می افکند، دوستانم با چشم های نگران، با قلب های مضطرب، خسته و شکسته و درمانده به سوی من می آیند، درحالی که خود من به چیزی امید ندارم و جز شهادت انتظار نمی کشم، ولی همچون صخره محکم و مطمئن در مقابل دوستانم سخن می گویم و به آنها ایمان می دهم و با شجاعت و بی باکی به مراکز خطر می روم، دوستان را آرامش می دهم و با اطمینان و قوت قلب آنها را روانه دیارشان می کنم...
گاه گاهی همه نظام و سازمان، تمامی دوستان و رزمندگان و همه آینده و سرنوشت به یک کلمه من وابسته بود، آن منی که نه امید داشت و نه قدرت، نه رؤیای روشن و نه انتظار کمک... فقط بر اساس توکل به خدا، رضا به تقدیر و قبول شهادت، باز هم بر پای خود ایستادم و همچون صخره موج های خطر و خوف، نا امیدی و یأس را برگرداندم، باز هم مسیر تاریخ را تغییر دادم... و همه اش بر مبنای احتمال بود و با خود می گفتم، اگر یک در هزار باقی بمانم و سازمان ادامه یابد باز هم خواهم ایستاد. باز هم مقاومت خواهم کرد...
.
..
...
دست نوشته ی شهید چمران در 12 اکتبر 1976 در لبنان
صفحه ی 104 از کتاب زیبای "خدا بود و دیگر هیچ نبود"
طرز نگارش نوشته ی بالا به همان صورت نگارش خود کتاب است.
ولی در پایان انتخاب خیلی خوبی بود! و نوشته عالی ...