۰۶ تیر ۹۵ ، ۱۵:۳۰
تا کجا...
از کجا تا کجا روم خوب است؟
تا کجای غم روم خوب است؟...تا کجای عشق...
...
از میان اتاق...از میان حیاط...از میان کوچه...از میان مسجد...تا میان پیشانی...
گویند گفتن سهل است و عمل کردن صعب...چه کنم که در همین گفتن مانده ام...مانده ام تا کجا روم...تا کجای گفتن...
بهتر نیست عقب تر رویم؟...جلسه ی معرفی چطور است؟...از اولین جلسه...اولین جلسه ی دعوت...از اولین سوال ها...از اولین لبیک ها...تا کجا رویم خوب است؟...تا دست هایی که محکم همدیگر را گرفته اند...کنار غدیر...کنار خم...تا بیعت ها...
از کجا تا کجا روم خوب است؟
تا کجای نخلستان روم خوب است؟...تا سایه ی کدام نخل...
از گریه های یک خانم...در میان روز...در میان شب...از همان سایه ی نخل...تا همان نخلی که رفت ولی سایه اش ماند...تا صورت هایی آفتاب سوخته...
از این صدای گریه ها...تا کجا روم خوب است؟...تا سکوت؟...تا 25 سال...تا سکوت 25 ساله...تا کجا...؟
از میان اتاق...از میان حیاط...از میان کوچه...تا...صبر کن...تا کجا روم؟...مگر میتوان رفت؟...اصلا مگر با دست های بسته میتوان رفت؟...مگر با صورت سرخ میتوان رفت؟...مگر...اصلا این ها هیچ...مگر با درد میتوان رفت؟...با درد پهلو...
تا کجا روم خوب است؟...
از میان نماز...از میان مسجد...از میان کوچه...تا میان خانه...سخت است...سخت است ولی میرود...زمین میخورد ولی میرود...من تا کجا روم خوب است؟...
از میان خانه...از میان کودکان...از کنار مرد...در میان شب...در میان پارچه ی سفید...از میان کوچه...از میان کدام کوچه نمیدانم...روی دست ها...سخت است...سخت است ولی میرود...تا...تا...تا کجا؟...میخواهم بروم ولی نمیدانم کجا...مانده ام تا کجا روم...تا کجای کدامین کوچه...خودت بگو تا کجا روم خوب است؟...
از کجای غم روم خوب است؟...تا کجا غم روم خوب است؟...
از میان کوچه...از میان نخلستان...از میان سایه های نصفه و نیمه ی نخل ها...از...نمیدانم اول بروم سراغ دل یا اول بروم سراغ چشم...آخر شنیده ام که سرچشمه ی اشک، دل است...از همان دل...از میان پلک...از روی مژه...از روی صورت...تا...تا سطح آب...تا سطحی که چند وقتیست دیگر روی رکود را ندیده است...تا آبی که دارد سنگین میشود...انگار یکی دارد دردهایش را...غم هایش را...خستگی ها و تنهایی هایش را، با او تقسیم میکند...مسیرش طولانیست...از دهانه ی چاه تا ته آن را میگویم...ولی فاصله ای میان قطره ها نیست...پی در پی سقوط میکنند...پی در پی آب سنگین تر میشود...معلوم نیست که اشک ها تا کجا میروند...تا کجا روم خوب است؟...
یکی دارد می آید...از میان بیابان ها...از میان کوچه ها...تا میان مسجد...به خواب میرود...
از میان اتاق...از میان حیاط...از میان کوچه...تا میان مسجد...می آید و او را هم بیدار میکند...
در میان نماز...از میان قنوت...از میان دو دست...از میان شمشیر...انگار چیزی میچکد...شاید از آب خیس بوده...شاید هم از...هرچه هست، میرود...تا...تا میان پیشانی...
از میان طره...از روی جبین...از روی چشم ها...از روی صورت...تا...تا زمین محراب...باز هم قطره است که میرود، ولی گمانم این بار اشک نیست...اگر هم هست، سرخ است...به مشکی میزند...دیگر آب چاه را هم سنگین نمیکند...
از کجا تا کجا روم خوب است؟
از کجای غم روم خوب است؟...تا کجای غم روم خوب است؟...تا کجای عشق...
از میان کعبه...از خودت...تا کنار کعبه...تا فرزندت...
من که هرچه پرسیدم تا کجا روم، جوابی نگرفتم...ولی منتظر میمانم...تا از فرزندت بپرسم...وقتی به کعبه تکیه میزند...آن وقت میپرسم...تا کجا روم خوب است؟
...
۹۵/۰۴/۰۶