۰۹ فروردين ۹۷ ، ۱۲:۳۷
چراغ
روز است و آسمان، نور باران
شب است و نورِ ماهِ درخشان
مرامت بین همه زبان زد بود
صدایت، آویزه ی گوشم بود
مستِ آن چشم ها بودم ولی
موهای پریشانت چیز دیگر بود
راه را بلدم، توان بستن دارم
از سر عشق، شور رفتن دارم
نقشه ی راه، همان کفِ دستم بود
از سرخی خون، قطبنما من دارم
دل خوش به بیراهه، دل خوش به همه دنیا
دل خوش به غم امروز، به آزادیِ فردا
امید می دهی...امیدهایت به چه قیمت؟
میخواهی عشق از یادم رود، به چه قیمت؟
میدانم که میدانید؛ ولی گفتم شاید بد نباشد که حداقل یک یادی از انسان هایی که حق بزرگی بر گردن ما دارند شده باشد.
بی عشق تو نتوان گذری را گذراندن
بی لطف تو نتوان پی معشوق دویدن