{؛ ژاکت ؛}

سرمای روزگار، تنها یک راه دارد...لباس گرم

{؛ ژاکت ؛}

سرمای روزگار، تنها یک راه دارد...لباس گرم

درباره بلاگ
دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

۲۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آشفته بازار دنیای امروز» ثبت شده است

۱۸ خرداد ۹۶ ، ۰۲:۴۸

سایه

این دنیا...دنیای عجیبیه...کلا عجیبه! توی خیلی از موضوعات، یهویی توی یه جای خاص و کاملا غیر منتظره، یه اتفاقی میوفته که حتی فکرشو هم نمیکردی...غافلگیری در حد مرگ!

شهروند فردا
۱۶ خرداد ۹۶ ، ۱۹:۴۲

هنوزم هست...

یخرده کارام مونده بود، مجبور شدم تا دیر وقت دانشگاه بمونم و به کارام برسم. صبح هم چند جا باید میرفتم واسه انجام یسری کارای اداری. خیلی خسته شده بودم؛

شهروند فردا
۱۲ خرداد ۹۶ ، ۰۳:۲۵

فرهاد

نیم ساعتی رو در صفِ عابر بانک مونده بود، توی گرمایی که هنوز از اوجِ خودش خیلی فاصله داره ولی بازم اذیت کنندست، همراه با خستگیِ یه روزِ کاریِ دیگه با سر و کله زدن با جماعتی خسته و بی اعصاب تر از خودش!

شهروند فردا
۱۸ فروردين ۹۶ ، ۰۰:۱۴

چرا؟

چرا...؟ نه واقعا چرا؟!...خب برام سوال شده دیگه...چرا؟
شهروند فردا
۰۴ اسفند ۹۵ ، ۲۳:۴۱

حاج مالک الشباز

کودکی متولد شد...مادرش زنی سفید پوست و پدر، سیاه پوستی قد بلند و هیکلی، تک چشم و البته کشیش!

شهروند فردا
۲۱ بهمن ۹۵ ، ۲۲:۳۷

گرماگرمِ بهمن

راه را بلدم، توان بستن دارم

از سر عشق، شور رفتن دارم

نقشه ی راه، همان کفِ دستم بود

از سرخی خون، قطبنما من دارم

شهروند فردا
۰۶ بهمن ۹۵ ، ۱۲:۴۷

بی مغزهای فراری

رفته بودم یه سر انقلاب، میخواستم یکی دو تا کتاب بگیرم. بدجوری گرسنه بودم، شکمم هم هرازگاهی یه سر و صداهایی از خودش میداد...

شهروند فردا
۰۸ دی ۹۵ ، ۱۷:۰۳

چرخدنده

تقریبا یک ساعتی از رفتنش به اتاق عمل میگذشت؛ هنوز کسی از اتاق بیرون نیومده بود تا خبری از روند عمل به آقا کاظم بده؛ مدام از سرِ راهرو میرفت به تهِ اون و تسبیح رو بین انگشتاش میگردوند و لب هاش تکان میخورد...

شهروند فردا
۱۸ مهر ۹۵ ، ۲۳:۰۹

عقیقِ یَمانی

هشت صد...به یادِ شبِ هشتم...

شهروند فردا
۲۰ شهریور ۹۵ ، ۱۳:۲۶

خشتک های پرچم

داشتم توی پیاده رویی شلوغ قدم میزدم. یه آقا پسرِ به نسبت تپلی هم با یه شلوارِ بسیار تنگی داشت جلوم می رفت.
شهروند فردا