بعد از وارد شدن به وادی معنای واقعی سیاست و شناخت مفاهیم پایه ای در این وادی، از جمله ویژگی های یک فرد مناسب برای جایگاه مناسب خود در امور مختلف جامعه، شاید نوبت به آن رسیده باشد که بگوییم واقعا این برهه از زمان و مکان ما، چه کسی را به میدان میطلبد...
مرامت بین همه زبان زد بود
صدایت، آویزه ی گوشم بود
مستِ آن چشم ها بودم ولی
موهای پریشانت چیز دیگر بود
بمیرید بمیرید، در این عشق بمیرید در این عشق چو مردید، همه روح پذیرید
بمیرید بمیرید، و زین مرگ مترسید کز این خاک برآیید، سماوات بگیرید
کودکی متولد شد...مادرش زنی سفید پوست و پدر، سیاه پوستی قد بلند و هیکلی، تک چشم و البته کشیش!
راه را بلدم، توان بستن دارم
از سر عشق، شور رفتن دارم
نقشه ی راه، همان کفِ دستم بود
از سرخی خون، قطبنما من دارم
زندگی یک عرصه است؛ عرصه ای قطعا جذاب و پر فراز و نشیب...موجودی متولد میشود که چشم دارد اما توانایی آنچنانی برای دیدن ندارد؛ گوش هایی دارد ولی توانایی چندانی برای شنیدن ندارند؛ دست و پایی دارد که تقریبا هیچ یک از توانایی های گرفتن و راه رفتن را ندارند...همین موجود با گذر زمان به خود تغییراتی میدهد...همان دست و پا زدن هایی که به ظاهر کارکردی نداشتند، میتوانند دنیایی را زیر و رو کنند و اسم خود را به تمام عالمیان برسانند...