بمیرید بمیرید
بمیرید بمیرید، در این عشق بمیرید در این عشق چو مردید، همه روح پذیرید
بمیرید بمیرید، و زین مرگ مترسید کز این خاک برآیید، سماوات بگیرید
بعضی اوقات یه حرفایی از دهنم درمیاد که خودمم میمونم که دقیقا چه اتفاقی افتاد که من یاد چنین کلمه ای افتادم و به زبونم اومد؟! باور کنین بعضی وقتا سر یسری کلمات (نمیتونم مثال بزنم، اگه قرار باشه هرچی تو چنته داریم، رو کنیم که کلاهمون پس معرکست، بلخره این وبلاگ قراره سال های سال به کارش ادامه بده دیگه ایشالا) رسما کُرک و پَر خودمم میریزه!!
ولی خب یه چیزی که این وسط تو ذوق میزنه اینه که همه ی این کلمات قبلا استفاده شده و ما هم فقط اونارو تو یه موقعیت خوب، تکرار میکنیم. اگر بتونی یه حرفی که قبلا زده نشده یا اگرم زده شده، بتونی به شیوه ی خیلی قشنگ و خاص تر بیانش کنی، اون موقعست که دیگه واقعا کولاک کردی.
یکی از همونایی که توی این موضوع، تبحّر خاصی داره، داداشمون، جلال الدینه...همون مولانا ی خودتون! من نمیدونم که مولانا چجوری تونسته یسری شعرِ مثل بالا رو بسُرایه و زنده بمونه؟ واقعا چجوری؟! اگه خودشم تعجب میکرده که قطعا نمیتونسه این همه بیت بگه، دیگه نهایتش چهل پنجاه تا بیت...اگرم که از خودش این بیت ها رو ول میداده و چیزی نمیفهمیده هم که بازم جور در نمیاد...آخه دیگه مفهوم تا چه حد؟ دیگه چنتا بیت؟...اگرم که واقعا خودش میدونسته داره چی میگه که آخه چجوری تونسته با گفتن این همه بیت دَووم بیاره؟ مگه میشه؟ مگه داشتن اون موقع؟!
این غزل واقعا انتهای معنی و مفهومه؛ تو همون بیت اول میبینین که داره میگه در این "عشق" بمیرید؛ این عشقی که داره میگه واقعا چیه؟ قطعا عشق زمینی و خاطرخواهی که ارزش اینجوری ای که جلال الدین میگه بمیرید رو نداره؛ حالا شما تصور کنین کسایی واسه اینکه با یکی ازدواج بکنن یا نه چجوری خودشونو به در و دیوار میزنن. بعدش داره میگه همه روح پذیرید؛ این دیگه واقعا از اون جمله هاست...تازه وقتی مردید همه ی روح رو میتونین درک کنین و ببینین که چه خبرا بوده و هیچی نمیدونستید!
یا بعدش که میگه:
بمیرید بمیرید، و زین نفس ببرّید که این نفس، چو بندست و شما همچو اسیرید
یکی تیشه بگیرید، پی حفره زندان چو زندان بشکستید، همه شاه و امیرید
بمیرید بمیرید، به پیش شه زیبا بر شاه چو مُردید، همه شاه و شهیرید
بمیرید بمیرید، و زین ابر بر آیید چو زین ابر بر آیید، همه بدر منیرید
خموشید خموشید، خموشی دم مرگست هم از زندگیست اینک ز خاموش نفیرید
وقتی تو مفهوم کلماتش فرو برید، میبینین که این ابیات آشناست، به یه جمله ای که قبلا هم شنیدیم داره اشاره میکنه؛ پیامبر یه حدیثی دارن که اکثرمون هم شنیدیم ولی خب...حالا اون حدیث کدومه؟ اون که میفرمایند « موتوا قبل ان تموتوا »، بمیرید پیش از آنکه به مرگ طبیعی بمیرید؛ شاید این جمله ساده به نظر برسه ولی وقتی به این جمله میرسیم که به همون مرگ طبیعی داریم میمیریم. و شاید این قضیه برای خیلی ها مثل من، خیلی گرون تموم بشه. بی تعارف اگه بخوام بگم، من خودم بارها و بارها شده یه کاری کردم و بعدش پشیمون شدم که چرا؟ چرا آخه این کارو کردم؟ و خیلی چرا های دیگه...اما کی قراره که دیگه بعد نصف کارام، به غلط کردن و ندامت و این حرفا نیوفتم، خدا میدونه. البته ناگفته نمونه که تو آخر هرکدوم از این موضوعات، به همون جمله ی معروف "از ماست که برماست" میرسم و هیچ پایان دیگه ای هم براش پیدا نمیکنم...
خلاصه که آدم با خوندن همچنین ابیاتی، دیدش نسبت به خودش و دنیای پیرامونش کلا عوض میشه! نمیدونم شایدم این فقط یه جوّ زود گذر برام بیشتر نیست...
ولی خدایی آدم دلش میخواد پشتِ هم فقط این ابیات رو بخونه و لذت ببره؛ البته به نظر من میشه یه کار دیگه ای هم کرد و اون چیه؟ خب معلومه دیگه، گوش دادن به خوندن این ابیات توسط سلطان پاپ مملکت، آقا محسن و البته گیتار الکتریکی عادل عزیز! باور کنین اونقدر کلمات این بیت ها رو قشنگ و دقیق تلفظ میکنه که آدم دلش میخواد با هرکدوم از اون "بمیرید" گفتن ها، واقعا بره و خودشو بفرسته زیر ماشین یا مثلا از یه جایی پرت کنه پایین و بمیره! لحن خیلی میتونه تو مفهوم اون کلمه تاثیر داشته باشه و آقا محسن هم خداییش هر کلمه رو به بهترین حالت ممکنه و نزدیک ترین لحن به مفهوم اصلی اون کلمه تلفظ میکنه...از بس که مَرده!
ولی خب باید جانب انصاف رو رعایت کرد؛ توی این زمونه خیلی افراد کمی هستن که برن اشعار مولانا و حافظ و سعدی و امثالهم رو بخونن، جوون ها هم که اکثرا آهنگ های سنتی که این موضوعات توش بیشتره رو گوش نمیکنن و خلاصه که هممون معمولا از این مفاهیم به دوریم؛ اینکه این اشعار پُر مفهوم و سنگین، اینجور قشنگ و گوش نواز و البته با این صدای فوق العاده یه جوری داره به گوشمون میرسه، باید از مسبّبینش تشکر کنیم. بین خودمون باشه ولی در بعضی موارد بوده که خود مولانا هم کُرک و پَرش ریخته که چجوری شعرهای سنگینش، روی صدای آقا محسن و گیتار الکتریکی سرکش اومده و چنین به دل میشینه؛ حتی فکرشو هم نمیکرده که یه روزی یه نفر بیاد و بتونه همچنین کاری بکنه...بله...آقا محسن همچنین آدمیه!
آره خلاصه...
بمیرید بمیرید...و زین مرگ مترسید...