۱۲ بهمن ۹۵ ، ۱۳:۵۵
چالش مال کم
یه زیرانداز پارچه ای که داشت تار و پودش از هم جدا میشد پهن کرده بود و کنار در ورودی یه شیرینی فروشی نشسته بود؛
یه زیرانداز پارچه ای که داشت تار و پودش از هم جدا میشد پهن کرده بود و کنار در ورودی یه شیرینی فروشی نشسته بود؛
قلم از دست می افتد؛ چشم هایم تار می بینند؛ مغزم که دیگر رد داده است...