این است من
این من است؛
در حصارِ شب های باطل...در کنارِ گناه های قاتل...
گاهی خواب و گاهی بیدار...گاهی مست و گاهی هوشیار...
ظاهری مثلِ دیگران...بی تفاوت، یک سر، دو دست و دو پا، دو چشم و دو گوش، یک دهن...همانندِ دیگران.
انسان...شِبهِ انسان...دلش می خواهد که صدایش بکنند انسان!
حرف هایش می زند به آدمیزاد بیشتر...سخن می گوید زِ انسانیت، زِ منطق، فهم، شعور، خدا و عشق و ایمان، بیشتر...
همیشه به ظاهر خوب است...خوب و گرم و مرطوب...مرغوب...در دلش بیدادِ تشویش...سرمای درد...کولاک...
کنارِ سجاده ای است که همیشه پهن است؛ کنارِ تسبیحی که همیشه هست...اغلب دورِ انگشت است...با دانه هایی در چرخش...دیگر سرشان گیج رفته است...سرِ خودش هم گیج رفته...دردش به سرش هم رسیده...سردرد!
من...نامِ زیبایی که برای خودش برگزیده...نامی که از درونش برانگیخته...از نَفسی غیرِ مطمئنه...از ضمیری غیرِ آسوده...از خودی که این است وضعش...به هر گناه و خلاف و مُنکَر و غفلت و فحشا و عیب و نقصان و زشتی و مرضی آلوده...غلط های اضافه!
...این است من!
دنیایی پُر از این من ها...پُر از غیرِ من ها...پُر از نامَرد ها...مَرد ها...
این است دنیای من...
مثلِ من نباشید!