{؛ ژاکت ؛}

سرمای روزگار، تنها یک راه دارد...لباس گرم

{؛ ژاکت ؛}

سرمای روزگار، تنها یک راه دارد...لباس گرم

درباره بلاگ
دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
۳۱ مرداد ۹۵ ، ۱۳:۲۳

...هر روز بیشتر از دیروز

دعاهای پای سجاده اش هیچگاه کم نمیشد...بلکه هر روز زیادتر هم میشد!

شاید تا روزی که ایقدر اخبار، از تمام دنیا، اینگونه مخابره نمیشد، دعاهایش کمتر بودند ولی زمانی که در تمام شبکه ها، در ساعت های مختلف و در سبک های گوناگون، هر اتفاقی که در گوشه ای از دنیا میافتد، در گوش او خوانده میشود، پس جای تعجب هم ندارد که دعاهایش صد برابر شده باشد!

از این شهر و روستایی که نابود میشود تا آن فردی که در درگیری های خانوادگی کشته میشود تا آن کودکی که در خانه ی همسایه ی کناری اش، کتکی به نسبت آرام میخورد؛ از تمام این داستان ها غصه میخورد و در تمام روز فکرش درگیر آنهاست و پای سجاده هم از لیست دعاهایش جا نمیمانند.

یک تسبیحِ تربتی هم همیشه در بین انگشتانش چرخ میرند؛ یادم می آید که میگفت: تا یک ختم صلواتی تمام میشود، بلافاصله برایم طرحِ ختمِ نمیدانم چند میلیونیِ استغفرالله ای می آید و میگویند که سهم شما هم مثلاً یک هزارتایی هست؛ تا این تمام میشود، یکی التماس دعایی میگوید و من هم یک ختم سوره ی حمدی برایش میگیرم؛ خلاصه نمیگذارند این تسبیح، دقیقه ای زمین بماند! کلا کارش همین شده است دیگر...بالای قابلمه ی غذا هم دعاها از یادش نمیرود. آش های نذری را که دیگر بگذریم!

با اینکه سنی از او گذشته است و الآن دیگر هفتاد را دارد، با این حال، هیچگاه تنبلی اش را ندیدم، همیشه تر و فرز است. هرچه را که واقعاً اراده کند، تمام سعیش را میکند که آن را انجام دهد، آن هم به نحو احسن. همیشه به پسرش میگوید که هرگاه کاری نداشت، به او یک سری بزند؛ پسرش با اینکه دیگر نزدیکای چهل است، هنوز ازدواج نکرده، از آنهاییست که به این جور چیزا اعتقاد ندارند و میگویند که اول باید یک چند سالی را با طرف همینجوری گذراند (!!) و بعد اگر دیدیم به دردِ هم میخوریم، آنگاه باهم ازدواج میکنیم. او کاملاً برعکس پیرزن، اصلاً اهل اخبار و اینجور چیزا نیست و تهِ تهش، هرازگاهی به بی بی سی یک نگاهی میکند و وقتی پیرزن بهش چیزی میگوید، میگوید که اخبارخودمان همیشه دروغ میگوید! دعا که هیچ، اهل همین چهار رکعت نماز هم نیست؛ میگوید: مهم این است که خدا را یادت باشد، او که به این خم و راست شدن ما نیازی ندارد!

نه اینکه اهل کار نباشد، ولی خب هی از این کار میپرد به آن کار؛ هیچوقت نشده است که یک سال تمام سرِ یک کار باشد. راستش را بخواهید، با اینکه چندین سال است که به قول خودش دارد کار میکند ولی هنوز یک پس انداز درست و درمانی ندارد، یک موتور دارد که هر روز، از ساعتِ ده-یازدهِ صبح با آن از خانه بیرون میرود و تا آخر شب هم برنمیگردد. او در خانه ی پیرزن زندگی میکرد ولی درطولِ هفته اصلاً کسی او را نمیدید. شاید ماهی یکبار با پیرزن سرِ سفره ی غذا می نشست!

هیچگاه دعاهای پیرزن کم نمیشد...حتی هر روز بیشتر هم میشد؛ او برای پسرش هم خیلی دعا میکرد...به خصوص از روزی که آقای خانه در یک تصادف کشته شد، آخر او هم با موتور اینور و آنور میرفت و همین موتور هم یک روز بلای جانش شد. از آن روزی که ماهی یکبار پسر، یک پولی را به پیرزن میداد و میگفت با همین کارهایت را بکن، با آنکه اندازه ی یارانه ی یک نفر هم نبود ولی پیرزن، همیشه یک مقداری را پس انداز میکرد! او برای پسرش خیلی دعا میکرد...هر روز هم دعاهایش بیشتر میشد...

نظرات  (۱)

۰۶ شهریور ۹۵ ، ۲۰:۵۶ شهروند فردا
سلام به همه
این مطلب،هم اکنون در سایت "جیم" هم قابل مشاهده میباشد.
آدرس مطلب:
http://jeem.ir/article/blog/27065

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی