شعر بی شعور
کار شاعر سخت است/شعرِ باشعور سخت است
سخت این است که نگذارد/کارَش به جفنگ آید
واژه هایی سخت و دشوار/ردیف و قافیه هم در کار
اگر مفهوم بیکار باشد/واژه و قافیه به چه کار می آید؟
دنیای شاعر، یعنی همین شعرها/اگر نباشد در میانِ مفهوم ها
دریا، دریاهای این دنیا/یک روز برایش به تنگ می آید
پس کو آن احساس های زیبا؟/همان شعرهای امثال مولانا؟
مگر شاعر امروز، عربی نمی داند؟/که شعر هم از پی احساس می آید!
قالب ها هم که کم نیستند/دیوان و شاهنامه هم که کم نیستند
فقط این وسط مغزم، یک دلیل را نمی یابد/که چرا هیچ یک از اینها، به کار شاعر نمی آید؟
شاعر و شب، هر دو شین دارند ولی/برای هر کدام، ساختند یک رهی
شب، خواب و شاعر، بیدار کند باید/اما هرچه مینگرم، معکوس می آید!
شعریست برای خودش، این دنیا/شاعرش هم شاعریست قابل
مفهوم دارد، آن هم چه مفهومی/حیف که به چشممان نمی آید
نمی دانم توانستم مفهوم را برسانم یا نه/توانستم نشان دهم جمله ی معروف را یا نه
اینجا هم اگر شاعری به جفنگ می آید/مقصر نیست، قافیه اش به تنگ می آید!
منبع: دیوان اشعار بابا طاهر نیمه عریان
#بابا طاهر نیمه عریان