۲۵ آبان ۹۶ ، ۰۰:۳۴
خطِ زرد
از جایی که به آن سرکار میگویند بیرون میزنم. حالم خوش نیست و به دنبالِ کمی آرامش و فرار از دنیای اطراف میگردم. زیپِ کوچکِ کیف را باز میکنم. یک سیم پیچ خورده ای که بهش هنزفری میگویند را بیرون میکشم و دقایقی را صرف باز کردن گره هایش میکنم. بدون اینکه نگاه کنم، یک سر سیم را به سوراخی که در گوشی تعبیه کرده اند فرو میکنم. انگشتم روی لیست آهنگ ها کمی بازی میکند و یکی از همان پِلِی لیست ها را انتخاب و رویش یک ضربه ی کوچک میزند. صدایی شروع به خواندن میکند...